۱۹.

ساخت وبلاگ
اواسط بهمن تولد بابای بچه ها بود. کیک کاکائویی خامه ای درست کردم که انصافا خوشمزه شده بود. غذا هم بابای بچه ها سر راهش نون ساندویچی خرید و ساندویچ مرغ و قارچ درست کردم.خداروشکر تونستم هفت روز دیگه از روزه های قرضی مو بگیرم، هشت روز دیگه هم دوست دارم قبل از شروع ماه رمضون بگیرم، تا بشه سی روز که روزه گرفته باشم. خداروشکر که از صد و ده روز روزه قرضی، میرسم به پنجاه روز :|بچه ها رو بردم بهداشت و قد و وزن شدن، کوچیکه یک کیلو کم کرده بود، تصمیم گرفتم یه ماه خیلی اساسی به تغذیه شون برسم، تا اون یه کیلو جبران بشه. هر روز علاوه بر شربت تقویتی، غذاها و میان وعده های مقوی براشون درست میکنم.خیاطی رو دوست دارم، بهم آرامش میده... حیف که امکاناتم تقریبا صفره ولی باعث نشده ازش دست بکشم. توی این مدت، یه لباس برای مادرم، یه تاپ مشکی برای خودم و یه پیرهن عروسکی برای دختر خواهرم دوختم، تمام دقایقی که داشتم این پیرهن کوچولو رو میدوختم، با خودم میگفتم کاش منم یه دختر داشتم تا هر روز براش یه لباس خوشکل میدوختم...حقیقتش کتابی در دسترسم نبود تا بخونمش، قرآن رو انتخاب کردم... از اول شروع کردم به خوندنش، الان جز پنجمم :) بهم آرامش میده...امروز با بچه ها رفتم خرید برای خونه، خیار برای خیارشور هم خریدم. اومدم خونه، خیارشور انداختم:) بابای بچه ها ترشی دوست نداره ولی عاشق خیارشوره...»» ده روز دیگه سالگرد ازدواجمونه...»» اینا بخشی از زندگیمه... تا حالا نتونستم از نیمه ی دیگه زندگیم بنویسم...!! ۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 17:11

چندسال پیش شب نیمه شعبان نذر کردم اگه تا سال بعدش مادر شده باشم، توی همچین شبی شیرینی بخرم بدم. خدا صدامو شنید و سال بعدش دقیقا توی همچین شبی توی بیمارستان بودم و پسر اولم به دنیا اومد:) امشب من و بچه‌ها با کمک هم کیک درست کردیم، بردیم به همسایه هامون دادیم و خوشحال شدن... الهی به این شب عزیز، خدا هیچ زنی رو بی فرزند نذاره... عیدتونم مبارک:)تقریبا یه هفته پیش مامان و خواهرم رو مهمون کردم... ظهر ماکارونی گذاشتم، شبم که غذا مفصل بود خداروشکر. همون شومیزی که دوخته بودم و روسری که مامانم برای تولدم داده بود، پوشیدم... بابای بچه ها ازم تعریف کرد و من توی دلم قند آب شد :)قرآن رو تا پایان جز 15 خوندم. سه روز دیگه هم روزه بگیرم میشه سی روز که امسال روزه گرفتم قبل ماه رمضون:)همچنان به تغذیه بچه ها میرسم و خداروشکر اشتهاشون خوب بود، خوبتر شده:) پریروز من موهای بچه ها رو کوتاه کردم و بابای بچه ها بردشون حموم و خیلی خوشکل تر شدن:) مادرشوهرم دیشب که بچه ها رو دید تعجب کرد وقتی گفتم خودم موهاشونو کوتاه میکنم...گفت فکر کردم بردی آرایشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ؛)این مدت یه شومیز برای خواهرم و چند تا شلوارک توو خونگی برای تابستون بچه ها دوختم. دیدم پارچه ش خنکه گفتم برای بچه ها خوبه... شلوارک جیب دار دوختم :)از شیطونی بچه ها همینقدر بگم که در عرض یکسال چهارمین کنترل تلویزیون رو هم به گور فرستادن و چند روزه تلویریون روی شبکه پویا ست:| ولی بازم حساب قربون صدقه هایی که در طول روز میرم براشون، از دستم رفته؛))خونه تکونی رو شروع کردم، همه پرده ها رو شستم و مثل برف سفید شده. متاسفانه بابای بچه ها هیچ وقت از سختی پرده شستن و پرده نصب کردن اطلاعی نداره، چون همیشه صفر تا صدشو من انجام میدم :| فقط از تمیزی و زیبایی ۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 17:11